حال این روزها۱

 الان که دارم می نویسم بعداز یه روز کامل گوشیمو دیدم گفتم یادی کنم از دوران نوشتن.هرچند هنوز آدمی نشدم که بتونم همه ی دردامو بنویسم هنوز یادنگرفتم احساساتمو تموم جلوه بدم.ولی حداقل خوبیه اینجا نوشتن اینکه نه کسی میبینه نه می خونه مثل نوشتن رو دیوارای یه اتاق که کسی وارد نمی شه.می نویسی خالی میشی یکم ولی کسیم از دردت نمی فهمه.نمی دونم ادم چه قدر باید قوی باشه که این همه درد رو تحمل کنه.شایدم خدامنو خیلی دوست داره که دست از سرم برمی داره.چندروزه روز وشب رو نمی فهمم می خوابم شب وقتیم بلندمیشم شبه.قرصا ادم و توخواب می برن اونم شدید ولی حداقل یکم از دردت کم میشه.ادم همیشه دوست داره وقتی درد داره یکی باشه تسکینت بده ولی وقتی اونی باید باشه نیست می فهمی تنهایی باید یادبگیری تحمل کردن رو.ایستادگی رو.ولی اینکه تا کی می تونم تحمل کنم رو نمی دونم.هنوز خوابم می یاد جالب برام وقتی قراره یه مدت دیگه برم واسه عمل باید بترسم که نکنه تو اتاق عمل چیزی بشه ولی هیچ حسی ندارم درعوض خوشحالم میشم اگه عملم جواب نده یا جسمم تاقت نیاره ولی جسمی که من ازش بلدشدم به این راحتیا قرار نیست روح ول کنه.همه چیزبه زمان بستگی داره.اگه خوشحالم کرد خوبه وگرنه منم بلدم ناراحتش کنم.شاید اگه ادم بتونه خودشو از خیلیا بیگیره از دنیا بگیره همه چیز حل شه.شاید.فعلا زمان مونده تاهمه چی معلوم شه.ولی من الانم نمی خوام بیدار باشم چون فقط دردامو مرور می کنم.همه ی ثانیه ها تحمیل می کنن که نیست ونبودنش چه قدر سخته.پس باید به همون قرصا اکتفاکنم تاروز عمل فرامی رسه شاید اون وقت دنیا روی خوش نشون داد.خوابم می یاد برم بخوابم بهتره.شب خوش



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : شنبه 21 مهر 1397 | 20:1 | نویسنده : ح.م |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.